514) سوره قلم (68) آیه 49 لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِن
بسم الله الرحمن الرحیم
514) سوره قلم (68) آیه 49
لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ
ترجمه
اگر نه این بود که نعمتی از پروردگارش بدو رسید قطعا در حالی که سزاوار ملامت بود به کرانه بیحفاظی افکنده میشد.
نکات ترجمه
«تَدارَکَ»[1]
ماده «درک» در اصل به معنای رسیدن چیزی به چیز دیگر و ملحق شدن به آن است (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص269) و برخی افزودهاند که «درک» رسیدنی است که همراه با نوعی احاطه بر شیء مورد نظر باشد؛ چنانکه در تعابیری نظیر «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» (انعام/103) یا أ«َیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْت» (نساء/78) این معنا آشکار است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج3، ص202)
از این ماده فعل ثلاثی مجرد به کار نرفته است (التحقیق، ج3، ص202) و در قرآن کریم هم در دو وزن به کار رفته است:
وزن افعال (أدرَکَ، مانند آیات فوق)، که به معنای «به نهایت چیزی رسیدن» (مفردات ألفاظ القرآن، ص312) است؛ و
وزن تفاعل (تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ؛ قلم/49) که دلالت بر مداومت و نیز پذیرش و اختیار کردن (مطاوعه) دارد؛ (التحقیق، ج3، ص202) و در وزن تفاعل، در مواردی ابدال (تبدیل ت به د) و ادغام رخ داده و به صورت «ادّارک» به کار رفته است (حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیها جَمِیعاً، أعراف/38؛ بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ، نمل/66) که به نظر میرسد این صیغه دلالت بر شدت و تاکید بیشتر دارد (التحقیق، ج3، ص202)
«الدَّرَک» شبیه «الدَرَج» (درجه، مرتبه) میباشد با این تفاوت که «دَرَک» را برای مراتب نزولی (مثلا طنابهایی که به هم گره میزنند تا با آن به آب چاه برسند) و «دَرَج» (درجه) را برای مراتب صعودی به کار میبرند؛ چنانکه از درجات بهشت و درکات جهنم سخن به میان میآورند: «إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛ نساء/145) و «دَرْک» به قعر دریا نیز به گفته میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص312) و برخی وجه تسمیه درکات جهنم به «دَرَک» را این دانستهاند که «دَرَک» جایگاه اهل جهنم است که بدان واصل میشوند (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص269)
همچنین به تبعات منفی کار هر شخصی که به او میرسد و گریبانگیرش میشود نیز «دَرَک» گویند (لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشى؛ طه/77) (مفردات ألفاظ القرآن، ص312)
با توجه به اینکه علم پیدا کردن، نوعی رسیدن به چیزی است، در اصطلاحات تخصصی تدریجاً کلمه «ادراک» به معنای «علم» به کار برده شده است، اما به عنوان یکی از راههای علم (نه مطلق علم) و آن علمی است که شیء را با خصوصیات خاص خودش شامل شود (یعنی یک نوع رسیدن و احاطه به شیء مورد نظر پیدا شود) لذا مثلا در مورد علم به معدومات تعبیر ادراک به کار نمیرود (الفروق فی اللغة، ص81)
ماده «درک» و مشتقات آن جمعا 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است و در این کاربردهای قرآنی، شاید تنها در آیه «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» (انعام/103) بتوان ادراک را تاحدودی به معنای علم دانست.
«نُبِذَ»
ماده «نبذ» در اصل به معنای پرتاب کردن و انداختن است (معجم المقاییس اللغة، ج5، ص380) و برخی توضیح داده اند که نه هر انداختنی، بلکه انداختنی که ناشی از کماعتنایی (مفردات ألفاظ القرآن، ص788) یا ناشی از احساس بینیازی باشد (الفروق فی اللغة، ص294؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص24): چنانکه در آیاتی مانند «لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ، همزة/4؛ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ، آل عمران/187؛ فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ، قصص/40) این معنا وضوح دارد.
«انْتَبَذَ» (انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا، مریم/16؛ فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیًّا، مریم/22) را هم به معنای جدایی و عزلت گزیدن دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص788) گویی کسی که عزلت میگزیند خود را [از مردم به] دور میاندازد. (قاموس قرآن، ج7، ص10)
این ماده در قرآن کریم تنها 12 بار استعمال شده و تنها به صورت فعل، و در همین دو صیغه ثلاثی مجرد و وزن «افتعال» به کار رفته است.
«الْعَراءِ»
درباره یکی بودن یا تفاوت ماده «عرو» و «عری» بین اهل لغت اختلاف است؛ اغلب اینها را جداگانه بحث نکردهاند (مثلا: مفردات ألفاظ القرآن، ص563) هرچند برخی از همین افراد گفتهاند این ماده (که فرقی نمیکند حرف علهاش واو باشد یا لام) در اصل خود بر دو معنای کاملا متقابل دلالت دارد: یکی به معنای ثبات و همراهی و همپوشانی، و دیگری به معنای مفارقت و خالی بودن چیزی از چیز دیگر (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص295)
اما برخی از ابتدا بین این دو تفاوت گذاشته (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص103-104) و گفتهاند «عرو» در اصل به معنای وصول نافذ (که رسیدن و همراهی شدید را دربردارد) میباشد و «عُروة» به معنای ریسمان (فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى؛ بقره/256، لقمان/22) نیز از همین باب است از این جهت که با آن به مقصود میتوان رسید و نیز تعبیر «إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوء؛ هود/54) از ماده «عرو» است؛
ولی «عری» به معنای فاقد پوشش (=برهنه) بودن است چنانکه به فرد برهنه «عاری» گویند و به زمینی که از هر پوششی (اعم از گیاه یا ساختمان، که شخص را در برابر نور و گرما و سرما حفظ کند) تهی باشد «العَرَاءُ»[2] (صافات/145 و قلم/49) گفته میشود (همچنین: مجمع البیان، ج8، ص715) و فعل آن «عری یعری» است (أَلاَّ تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْرى،طه/118).
اگر بین این دو ماده تمایز بگذاریم باید گفت از هر یک از این دو ماده، دو کلمه (العَرَاءُ و تَعْرى) و (الْعُرْوَة و اعْتَراکَ) در قرآن آمده؛ و جمعا از هر مادهای 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«مَذْمُومٌ»
ماده «ذمم» در اصل به معنای ملامت شدید؛ و نقطه مقابل «حمد» (سپاس و ستایش) است؛ «مذموم»، اسم مفعول، و به معنای کسی است که مورد مذمت واقع شده، یا سزاوار مذمت است. و «ذمّة» و «ذمام» به معنای عهد و تعهد است (لا یَرْقُبُوا فیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً: درباره شما نه خویشاوندى را مراعات مىکنند و نه تعهّدى را؛ توبه/8) از این جهت که شخص در صورت عدم پایبندی بدان شایسته مذمت میباشد (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص346؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص331؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج3، ص331)
این ماده در قرآن کریم جمعا 5 بار، و تنها به صورت دو کلمه «ذمِة» و «مذموم» به کار رفته است.
حدیث
1) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبهای فرمودند:
ای مردم! شما را سفارش میکنم به تقوای الهی؛ و بسیار سپاس و ستایش گفتن او به پاس عطاها که به شما بخشیده و نعمتها که ارزانىتان فرموده، و خیراتی که از وى به شما رسیده. چه نعمتها که شما را بدان مخصوص نمود، و شما را با رحمتی تدارک فرمود؛ زشتىتان بر او آشکار بود و بر شما پوشید، و خود را در معرض گرفتن و مواخذه کردنش قرار دادید، و شما را مهلت بخشید.
نهج البلاغه، خطبه188
أُوصِیکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ کَثْرَةِ حَمْدِهِ عَلَى آلَائِهِ إِلَیْکُمْ وَ نَعْمَائِهِ عَلَیْکُمْ وَ بَلَائِهِ لَدَیْکُمْ فَکَمْ خَصَّکُمْ بِنِعْمَةٍ وَ تَدَارَکَکُمْ بِرَحْمَةٍ أَعْوَرْتُمْ لَهُ فَسَتَرَکُمْ وَ تَعَرَّضْتُمْ لِأَخْذِهِ فَأَمْهَلَکُم.
2) از امام صادق ع روایت شده است: یک شب رسول الله ص در خانه امسلمه بود. نیمه شب وی متوجه شد که پیامبر ص در بستر نیست، برای یافتن وی از جایش بلند شد و ایشان را در گوشهای از خانه یافت در حالی که ایستاده بود و دستانش را بلند کرده بود و میگریست و میگفت:
«اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً»
«خدایا، امور شایستهای که به من عطا فرمودی را هرگز از من جدا مکن! خدایا چشم بر هم زدنی مرا به خودم وامگذار! خدایا مرا در معرض سرزنش دشمن و حسودان قرار مده! خدایا مرا به هیچ بدیای که از آن نجاتم دادی برمگردان!»
امسلمه به جای خود برگشت و چنان گریست که پیامبر ص متوجه گریه او شد و فرمود: امسلمه! چرا چنین گریه میکنی؟
گفت: یا رسول الله! چرا گریه نکنم در حالی که تو که چنان جایگاهی نزد خداوند داری که «خداوند بخشید آنچه از دنباله کار تو بود و آنچه بعدا میفرستی» (فتح/2)، از او میخواهی که تو را در معرض شماتت دشمن و حسود قرار ندهد و به هیچ بدیای که از آن نجاتت داده برنگرداند و امور شایستهای که به تومن عطا فرموده را هرگز از تو نگیرد و چشم بر هم زدنی تو را به خودت وامگذارد!
فرمود: امسلمه! و چه چیزی میتواند مرا ایمن گرداند در حالی که خداوند یونس بن متی را چشم برهم زدنی به خودش واگذاشت و بر سر او آن آمد که آمد.
تفسیر القمی، ج2، ص75
حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَیَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَةَ فِی لَیْلَتِهَا فَفَقَدَتْهُ مِنَ الْفِرَاشِ فَدَخَلَهَا مِنْ ذَلِکَ مَا یَدْخُلُ النِّسَاءَ فَقَامَتْ تَطْلُبُهُ فِی جَوَانِبِ الْبَیْتِ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَیْهِ وَ هُوَ فِی جَانِبٍ مِنَ الْبَیْتِ قَائِمٌ رَافِعٌ یَدَیْهِ یَبْکِی وَ هُوَ یَقُولُ «اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً» قَالَ فَانْصَرَفَتْ أُمُّ سَلَمَةَ تَبْکِی حَتَّى انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِبُکَائِهَا فَقَالَ لَهَا مَا یُبْکِیکِ یَا أُمَّ سَلَمَةَ فَقَالَتْ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا أَبْکِی وَ أَنْتَ بِالْمَکَانِ الَّذِی أَنْتَ بِهِ مِنَ اللَّهِ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ تَسْأَلُهُ أَنْ لَا یُشْمِتَ بِکَ عَدُوّاً أَبَداً وَ لَا حَاسِداً وَ أَنْ لَا یَرُدَّکَ فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذَکَ مِنْهُ أَبَداً، وَ أَنْ لَا یَنْزِعَ عَنْکَ صَالِحَ مَا أَعْطَاکَ أَبَداً وَ أَنْ لَا یَکِلَکَ إِلَى نَفْسِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً فَقَالَ یَا أُمَّ سَلَمَةَ وَ مَا یُؤْمِنُنِی وَ إِنَّمَا وَکَلَ اللَّهُ یُونُسَ بْنَ مَتَّى إِلَى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ فَکَانَ مِنْهُ مَا کَانَ.[3]
تدبر
1) «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»
اگر نعمت خدا شامل حال انسان نشود، حتی اگر پیامبر خدا باشی و 33 سال به دستور او مشغول دعوت مردم بوده باشی، باز ممکن است وضعیتی پیدا کنی که سزاوار مذمت شوی.
بیهوده نیست که از مهمترین دعاهای حتی پیامبر ص این بوده که «خدایا لحظهای مرا به خودم وامگذار!» (حدیث2)
2) «لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»
گاه بیصبری از جانب یک نفر [اگر با عنایت خدا جبران نشود] وی را سزاوار ملامت و آوارگی در بیابان بیآب و علف میکند (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص190)
3) «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»
جواب «لو...»، «افکنده شدن در حالی که سزاوار ملامت است» میباشد نه صرفِ «افکنده شدن».
شبهه و پاسخ
از شبهاتی که از قدیم مطرح بوده این است که چرا در حالی که در آیه دیگری صریحا از «افکنده شدن یونس در عراء» [= سرزمینی که گیاه و پوششی در برابر گرما و سرما ندارد] سخن به میان آمده (فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیم؛ صافات/145)، در این آیه این مطلب را مشروط کرد به اینکه «اگر نعمتی از جانب خدا بدو نمیرسید» که تلویحا منظورش این است که نعمتی رسید و برای همین چنین کاری با وی نشد؟ آیا این دو آیه با هم متعارض نیستند؟
پاسخش این است که در آیه کنونی، بحث بر سر «افکنده شدن ملامتآمیز» است، نه مطلقِ افکنده شدن. در واقع منظور این است که:
اگر نه این بود که نعمتی از پروردگارش بدو رسید قطعا در حالی که سزاوار ملامت بود به عراء افکنده میشد؛ اما چون نعمتی از خدا شامل حال او شد، پس به عراء افکنده شد بدون اینکه سزاوار ملامت باشد. (الخرائج و الجرائح، ج3، ص1014؛ مجمعالبیان، ج10، ص512)
4) «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ»
خداوند حضرت یونس را به خاطر اینکه قومش را رها کرد به شکم ماهی انداخت، اما چون نعمت خدا شامل حال او گردید، به هیچ عنوان مذموم نیست. و این شاهدی است که این اقدامش هیچ منافاتی با عصمت او ندارد.
نحوه استنباط این نکته
از کجا معلوم می شود که حضرت یونس شایسته مذمت نیست؟
اولا با «لو» شرطیه مطلب را بیان کرد: «اگر نبود که الف، آنگاه حتماً ب و ج»
ثانیا در خصوص جزای شرط، می دانیم که «نبذ بالعراء» محقق شده است، پس تنها «و هو مذموم» است که انکار می شود.
در واقع ساختار استدلال به این صورت است:
در صورتی که «تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ: نعمت از جانب خدا به او رسید» را با P ؛
«نبذ بالعراء: به بیانبان بیآب و علف افکنده شد» را با Q ؛
«هو مذموم: او سزاوار مذمت است» را با R
مشخص کنیم آنگاه این جمله شرطی (چون حرف تاکید «لـ : حتماً» دارد) مفاد جمله دوشرطی را دارد و آنگاه ساختار صوری آن به صورت زیر خواهد بود:
~P↔(Q&R)
از جمله فوق جمله زیر را میتوان نتیجه گرفت:
(Q&R)→~P
با توجه به اینکه تعبیر «لو لا» به نحو دلالت میکند که «نعمت از جانب خدا رسیده است»، میتوان ابتدا با قاعده رفع تالی، و سپس ضرب کردن نقیض در عطف، سیر استدلالی زیر را پیمود:
(Q&R)→~P,P ? ~(Q&R) ? ~Q∨ ∼R
از طرفی میدانیم که «نبذ بالعراء» رخ داده است، پس:
~Q∨ ∼R,Q? ∼R
پس جمله «او مذموم است» حتما نادرست است؛ یعنی او مذموم نیست.
این را در کانال نگذاشتم
5) «لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ»
چرا با اینکه «نعمة» مونث است، «تدارک» به صورت مونث نیامده است؟
الف. چون «نعمت» مونث مجازی است و میتوان برای آن از لفظ مذکر استفاده کرد (اعراب القرآن (نحاس)، ج5، ص12)
ب. «تدارک»، نه صیغه ماضی، بلکه فعل مضارع منصوب، و در اصل «تتدارک» بوده، که یکی از «تاء»های آن حذف شده است (الجدول فی إعراب القرآن، ج29، ص54) شبیه «تنزل الملائکه» در سوره قدر، که در اصل تتنزل الملائکه بوده است.
ج. البته قرائت دیگری از این آیه هست که به صورت «تدارکته» (ابنمسعود و ابنعباس) ویا «ادّارکه» (که در اصل تتدارکه بوده؛ اعمش) بوده است (البحر المحیط، ج10، ص249) که در آن قرائات اصلا این مشکل پیش نمیآید.
د. ...
[1] . اختلاف قرائت
عموما «تدارک» را به همین صورت خواندهاند اما در قرائت ابنمسعود و ابنعباس به صورت «تدارکته» قرائت شده؛ و از ابنهرمز و حسن و اعمش «ادّارکه» (که اصلش تتدارکه بوده) نیز روایت شده است. (البحر المحیط، ج10، ص249)
و قرأ الجمهور: تَدارَکَهُ ماضیا، و لم تلحقه علامة التأنیث لتحسین الفصل. و قرأ عبد اللّه و ابن عباس: تدارکته بتاء التأنیث و ابن هرمز و الحسن و الأعمش: بشد الدال؛
[2] . البته نظر برخی از اهل لغت آن است که «العَرَا» (بدون همزه) به معنای مطلق «ناحیه» است [اما در قرائات کسی این چنین قرائت نکرده است]؛ و بر همین اساس «اعتراه» را به معنای «ناحیه و سمت او را قصد کردن» دانستهاند و گفتهاند (إِلَّا اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوء؛ هود/54) هم از همین باب است و «عروة» هم ه معنای چیزی است که از «عرا» (= ناحیه) آن آویزان شوند و تعبیر «الْعُرْوَةِ الْوُثْقى» تعبیر تمثیلی است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص563)
[3] . این روایت هم از خود امام صادق ع مضمونی شبیه آن دارد:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ سُحَیْمٍ عَنِ ابْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ وَ هُوَ رَافِعٌ یَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ رَبِّ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَ لَا أَکْثَرَ قَالَ فَمَا کَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ تَحَدَّرَ الدُّمُوعُ مِنْ جَوَانِبِ لِحْیَتِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیَّ فَقَالَ یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ إِنَّ یُونُسَ بْنَ مَتَّى وَکَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى نَفْسِهِ أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ فَأَحْدَثَ ذَلِکَ الذَّنْبَ قُلْتُ فَبَلَغَ بِهِ کُفْراً أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَالَ لَا وَ لَکِنَّ الْمَوْتَ عَلَى تِلْکَ الْحَالِ هَلَاکٌ. (الکافی، ج2، ص581)